Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . انگشت روی چیزی گذاشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[جمله]
put one's fingers on something
/pʊt wʌnz ˈfɪŋgərz ɑn ˈsʌmθɪŋ/
1
انگشت روی چیزی گذاشتن
شناسایی کردن
informal
مترادف و متضاد
identify
locate
remember
1.There's something odd about him, but I can't quite put my finger on it.
1. چیزی عجیب راجع به او وجود دارد اما من نمی توانم دقیق انگشت رویش بگذارم.
توضیحاتی در رابطه با عبارت بالا
عبارت put one's fingers on something یا انگشت روی چیزی گذاشتن، اشاره دارد به شناسایی یا کشف یک مشکل یا مسئله و همچنین دلیل و منشا آن.
تصاویر
کلمات نزدیک
put one's feet up
put one's best foot forward
put on the feed bag
put on your windbreaker if you're going cycling.
put on your sunglasses. there's a lot of snow ahead of us.
put one's foot down
put one's foot in it
put one's foot in one's mouth
put one's mind to it
put others first
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان