[جمله]

put something or someone out of one's mind

/pʊt ˈsʌmθɪŋ ɔr ˈsʌmˌwʌn aʊt ʌv wʌnz maɪnd/

1 فکر چیزی یا کسی را از سر بیرون کردن چیزی یا کسی را فراموش کردن

  • 1.I was forced to put my holidays out of my head when we had the emergency problems at our company.
    1. وقتی مشکلات اورژانسی در شرکت ما پیش آمد مجبور شدم فکر تعطیلات را از سرم بیرون کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان