[فعل]

to queue

/kju/
فعل گذرا
[گذشته: queued] [گذشته: queued] [گذشته کامل: queued]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 در صف ایستادن صف کشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: در صف ایستادن صف بستن
  • 1.Dozens of people were queueing up to get tickets.
    1. چندین نفر برای خریدن بلیت صف کشیده بودند.
  • 2.We had to queue for three hours to get in.
    2. ما مجبور شدیم برای وارد شدن سه ساعت در صف بایستیم.
[اسم]

queue

/kju/
قابل شمارش

2 صف

معادل ها در دیکشنری فارسی: صف
to wait in a queue
در صف منتظر شدن [در صف ایستادن]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان