Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پرتو
2 . پرتوماهی (نوعی سفرهماهی)
3 . ری (اسم کوچک مردانه و نام خانوادگی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
ray
/reɪ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پرتو
اشعه (جمع شعاع)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اَشَعه
بارقه
پرتو
شعاع
1.A ray of sunshine shone through a gap in the clouds.
1. از بین شکافی در ابرها، پرتویی از آفتاب تابید.
light rays
اشعههای نور
2
پرتوماهی (نوعی سفرهماهی)
3
ری (اسم کوچک مردانه و نام خانوادگی)
(Ray)
تصاویر
کلمات نزدیک
rawness
raw materials
raw
ravishingly
ravishing
raymond
rayon
raze
razor
razor blade
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان