Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گزارش دادن
2 . برای کسی کار کردن
3 . گزارش
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to report
/rɪˈpɔːrt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: reported]
[گذشته: reported]
[گذشته کامل: reported]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گزارش دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابلاغ کردن
گزارش دادن
مترادف و متضاد
announce
describe
to report something (to somebody)
چیزی را (به کسی) گزارش دادن
Have you reported the accident to the police yet?
آیا تصادف را به پلیس گزارش دادهای؟
to report on something (to somebody)
درباره چیزی گزارش دادن (به کسی)
The committee will report on its research next month.
کمیته ماه آینده گزارشی درباره تحقیقش خواهد داد.
to report (somebody/something) doing something
گزارش دادن انجام کاری (توسط کسی/چیزی)
1. She has reported her daughter missing.
1. او گزارش داده که دخترش گم شدهاست.
2. The neighbors reported seeing him leave the building around noon.
2. همسایهها گزارش دادند که او را در حال ترک ساختمان در حوالی ظهر دیدند.
to report somebody/something + adj
کسی/چیزی را به حالتی گزارش دادن
The doctor reported the patient fully recovered.
دکترها (وضعیت) بیمار را کاملاً بهبودیافته گزارش دادند.
to report somebody/something as something/as doing something
کسی/چیزی را بهعنوان چیزی/انجام کاری گزارش دادن
The house was reported as being in excellent condition.
گزارش داده شد که خانه در وضعیتی عالی قرار دارد.
to report that…
گزارش دادن اینکه...
Employers reported that graduates were deficient in writing and problem-solving skills.
کارمندها گزارش دادند که فارغالتحصیلها در مهارتهای نوشتاری و حل مسئله ضعیف هستند.
to report what/how...
گزارش دادن چه/چطور ...
She failed to report what had occurred.
او نتوانست گزارش دهد چه اتفاقی افتاده بود.
2
برای کسی کار کردن
1.He will report to Greg Carr, Boston Technology’s chief executive.
1. او برای "گرگ کار"، مدیرعامل "بوستون تک" کار خواهد کرد.
[اسم]
report
/rɪˈpɔːrt/
قابل شمارش
3
گزارش
مقاله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
راپرت
رپرتاژ
گزارش
مترادف و متضاد
account
record
review
report on/of something
گزارش درباره چیزی
1. I don't believe these reports of UFO sightings.
1. من گزارشهای دیدن بشقاب پرنده را باور ندارم.
2. There are unconfirmed reports of a shooting in the capital.
2. گزارشاتی تایید نشده از تیراندازی در پایتخت وجود دارد.
a weather report
گزارش وضع هوا
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
reply
replicate
replete
replenish
replay
reportage
reporter
repose
represent
representative
کلمات نزدیک
reply to an e-mail
reply
replicator
replicate
replica
report a crime
report card
reportage
reported speech
reportedly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان