[اسم]

reporter

/rəˈpɔːrt̬.ər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گزارشگر خبرنگار

معادل ها در دیکشنری فارسی: خبرنگار مخبر گزارشگر
مترادف و متضاد correspondent journalist
  • 1.a crime reporter
    1. خبرنگار جنایی
  • 2.a reporter from the New York Times
    2. گزارشگر "نیویورک تایمز"
  • 3.He's a reporter for the local newspaper.
    3. او گزارشگر روزنامه محلی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان