[اسم]

reward

/rɪˈwɔːrd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جایزه

معادل ها در دیکشنری فارسی: جایزه
مترادف و متضاد award prize
  • 1.I told her she could choose a toy as a reward for her good behavior.
    1. به او گفتم او می‌تواند یک اسباب‌بازی به‌عنوان جایزه برای رفتار خوبش انتخاب کند.
  • 2.There'll be a reward for whoever finishes first.
    2. هر کسی که اول تمام کند، جایزه‌ای خواهد گرفت.

2 پاداش مژدگانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: اجر پاداش ثواب عوض
مترادف و متضاد recompense
  • 1.She is offering a $100 reward to anyone who finds her dog.
    1. او پاداشی 100 دلاری برای هرکس که سگش را پیدا کند پیشنهاد داده است.
[فعل]

to reward

/rɪˈwɔːrd/
فعل گذرا
[گذشته: rewarded] [گذشته: rewarded] [گذشته کامل: rewarded]

3 پاداش دادن جایزه دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاداش دادن جایزه دادن
مترادف و متضاد pay recompense remunerate punish
  • 1.She was rewarded for her bravery.
    1. به او به خاطر شجاعتش پاداش دادند.
  • 2.The company rewarded him for his years of service with a gold watch.
    2. شرکت برای سالها خدمت به او ساعتی طلا جایزه دادند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان