[اسم]

rider

/ˈrɑɪd.ər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سوارکار (اسب)

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوار سوارکار
  • 1.One of the riders was thrown off his horse.
    1. یکی از سوارکاران از اسبش افتاده بود.

2 دوچرخه‌سوار

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان