[فعل]

to ruffle

/ˈrʌfəl/
فعل گذرا
[گذشته: ruffled] [گذشته: ruffled] [گذشته کامل: ruffled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ژولیده کردن نامرتب کردن

  • 1.She ruffled his hair affectionately.
    1. او از روی محبت موهای او را ژولیده کرد.

2 برآشفتن

مترادف و متضاد fluster
  • 1.He never gets ruffled, even under pressure.
    1. او هیچ‌وقت برآشفته نمی‌شود، حتی تحت‌فشار.
  • 2.Nothing ever seems to ruffle Susan.
    2. هیچ‌چیزی "سوزان" را برآشفته نمی‌کند.
[اسم]

ruffle

/ˈrʌfəl/
قابل شمارش

3 حاشیه چین‌دار

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان