[اسم]

sabotage

/ˈsæbətɑːʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خرابکاری (عمدی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: خرابکاری سنگ‌اندازی کارشکنی
  • 1.The fire may have been an act of sabotage.
    1. آتش‌سوزی ممکن است به خاطر خرابکاری بوده باشد.
[فعل]

to sabotage

/ˈsæbətɑːʒ/
فعل گذرا و ناگذر

2 عمدا خراب کردن عمدا نابود کردن، عمدا آسیب زدن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان