[فعل]

to sacrifice

/ˈsækrəˌfaɪs/
فعل گذرا
[گذشته: sacrificed] [گذشته: sacrificed] [گذشته کامل: sacrificed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فدا کردن قربانی کردن

  • 1.He sacrificed his day off to help clean up the neighborhood.
    1. او روز تعطیلش را فدا کرد تا در تمیز کردن محله کمک کند.
  • 2.Many women sacrifice interesting careers for their families.
    2. بسیاری از زنان علایق کاری خود را فدای خانواده‌هایشان می‌کنند.
[اسم]

sacrifice

/ˈsækrəˌfaɪs/
قابل شمارش

2 از جان‌گذشتگی ایثار، فداکاری

معادل ها در دیکشنری فارسی: ایثار فدا
  • 1.Her parents made sacrifices so that she could have a good education.
    1. والدینش فداکاری‌هایی کردند تا او بتواند تحصیلات خوبی داشته باشد.

3 قربانی (مذهبی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: قربان قربانی
  • 1.They offered sacrifices to the gods.
    1. آنان به خدایان قربانیانی هدیه می‌کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان