[اسم]

saving

/ˈseɪvɪŋ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پس‌انداز

معادل ها در دیکشنری فارسی: پس‌انداز
  • 1.He put all his savings into buying a boat.
    1. او تمام پس‌اندازش را برای خریدن قایق خرج کرد.
  • 2.I opened a savings account at my local bank.
    2. من در بانک محلی (شهر) ام حساب پس‌انداز باز کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان