[اسم]

sensation

/senˈseɪ.ʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 احساس (جسمی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: احساس
a burning sensation
احساس سوزش
I had no sensation of pain whatsoever.
من هیچ احساس دردی نداشتم.

2 حس

معادل ها در دیکشنری فارسی: حس
  • 1.I had the odd sensation that someone was following me.
    1. حس عجیبی داشتم که کسی داشت تعقیبم می‌کرد.

3 شور و هیجان هیاهو

  • 1.Their marriage caused a sensation.
    1. ازدواج آنها موجب شور و هیجانی شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان