[فعل]

to shake off

/ʃeɪk ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: shook off] [گذشته: shook off] [گذشته کامل: shaken off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از شر چیزی یا کسی خلاص شدن

to shake somebody/something off
از دست کسی/چیزی خلاص شدن
  • 1. I hope I can shake off this cold before the weekend.
    1. امیدوارم بتوانم تا قبل از آخرهفته از دست این سرماخوردگی خلاص شوم.
  • 2. We managed to shake off the photographers.
    2. ما توانستیم از دست عکاس‌ها خلاص شویم [در برویم].

2 تکاندن (گردوخاک)

  • 1.The archaeologists shook off the dust that had fallen from the roof.
    1. باستان‌شناسان گردوخاکی که از سقف ریخته بود را تکاندند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان