[فعل]

to shake

/ʃeɪk/
فعل ناگذر
[گذشته: shook] [گذشته: shook] [گذشته کامل: shaken]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لرزیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تکان خوردن لرزیدن
مترادف و متضاد quiver shudder tremble vibrate
  • 1.Every time one of these big trucks goes through the village, all the houses shake.
    1. هر وقت یکی از این کامیون‌های بزرگ از روستا رد می‌شود، تمام خانه‌ها می‌لرزند.
to shake with something
از چیزی لرزیدن
  • He was shaking with fear.
    او داشت از ترس می‌لرزید.

2 متزلزل کردن (باور، اعتقاد و...)

مترادف و متضاد undermine weaken strengthen
to shake one's faith/belief ...
ایمان/اعتقاد کسی را متزلزل کردن
  • 1. Nothing could shake her belief.
    1. هیچ‌چیز نمی‌توانست اعتقاد او را متزلزل کند.
  • 2. The incident had shaken her faith in him.
    2. (آن) حادثه ایمانش به او را متزلزل کرده بود.

3 پاشیدن

  • 1.Cory shook some powdered sugar on her French toast.
    1. "کری" کمی شکر روی فرنچ تست خود پاشید.

4 تکان دادن لرزاندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تکان دادن لرزاندن
مترادف و متضاد jiggle joggle wave from side to side
to shake somebody/something
کسی/چیزی را لرزاندن [تکان دادن]
  • 1. Babies like toys that make a noise when you shake them.
    1. بچه‌ها از اسباب‌بازی‌هایی خوششان می‌آید که وقتی تکانشان دهید صدا می‌دهند.
  • 2. Shake the bottle well before use.
    2. قبل از استفاده، بطری را خوب تکان دهید.
to shake hands (with somebody)
دست دادن (با کسی)
  • Do people in Italy shake hands when they meet?
    آیا مردم در ایتالیا وقتی همدیگر را می‌بینند، دست می‌دهند؟
to shake somebody’s hand/shake somebody by the hand
با کسی دست دادن
  • 1. He shook my hand warmly.
    1. او به‌گرمی با من دست داد.
  • 2. Our host shook each of us warmly by the hand.
    2. میزبان ما با همه ما صمیمانه دست داد.
[اسم]

shake

/ʃeɪk/
قابل شمارش

5 لرزه رعشه، لرز، تکان

معادل ها در دیکشنری فارسی: ارتعاش تکان خلجان لرزه
مترادف و متضاد jiggle tremors
to give somebody/something a shake
کسی/چیزی را تکان دادن
  • 1. Give the bottle a good shake before opening.
    1. قبل از باز کردن بطری را خوب تکان بدهید.
  • 2. She gave him a shake to wake him.
    2. او یک تکانش داد تا بیدارش کند.
to get the shakes
رعشه گرفتن
  • I always get the shakes before exams.
    من همیشه قبل از امتحان رعشه می‌گیرم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان