[اسم]

shame

/ʃeɪm/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حیف

مترادف و متضاد bummer misfortune pity
  • 1.It's a real shame to waste all this food.
    1. واقعا حیف است این همه غذا را دور بریزیم.
  • 2.What a shame that they had to destroy such a beautiful building.
    2. چه حیف که آنها مجبور بودند ساختمان به آن زیبایی را خراب کنند.

2 شرم شرمساری، خجالت

  • 1.I would die of shame if she ever found out.
    1. اگر او (آن قضیه را) بفهمد من از شرم خواهم مرد.
[فعل]

to shame

/ʃeɪm/
فعل گذرا
[گذشته: shamed] [گذشته: shamed] [گذشته کامل: shamed]

3 شرمنده کردن شرمسار کردن، خجالت دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خجالت دادن روسیاه کردن شرمنده کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان