Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تقسیم کردن
2 . سهیم بودن
3 . در میان گذاشتن
4 . شرکت کردن
5 . سهم
6 . بخش
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to share
/ʃer/
فعل گذرا
[گذشته: shared]
[گذشته: shared]
[گذشته کامل: shared]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تقسیم کردن
قسمت کردن
مترادف و متضاد
divide
split
to share something (out) (among/between somebody)
چیزی را (بین کسی) تقسیم کردن
1. Profits are shared out yearly.
1. سودها سالانه تقسیم میشوند.
2. Rita shared her money out among her six grandchildren.
2. "ریتا" پولش را بین شش نوهاش تقسیم کرد.
3. We shared the pizza between the four of us.
3. ما پیتزا را بین خودمان چهار نفر تقسیم کردیم.
4. We shared the preparation for the party between us, so it wasn't too much work.
4. ما تدارکات مهمانی را بین خود تقسیم کار کردیم، تا فشار کار زیاد نباشد.
to share something with someone
چیزی را با کسی قسمت کردن
1. Bob told Jess he wanted to share his life with her.
1. "باب" به "جس" گفت که میخواهد زندگیاش را با او قسمت کند.
2. Eli shared his chocolate with the other kids.
2. "الی" شکلاتش را با بچههای دیگر قسمت کرد.
2
سهیم بودن
(به) اشتراک داشتن، شریک بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شریک بودن
مترادف و متضاد
be involved in
take part in
be excluded from
to share something (with somebody)
چیزی را (با کسی) شریک بودن/(به) اشتراک داشتن
1. People often share their political views with their parents.
1. دیدگاههای سیاسی افراد اغلب با والدینشان اشتراک دارند [مشترک هستند].
2. Sue shares a house with three other students.
2. "سو" یک خانه را با سه دانشآموز دیگر شریک است.
to share in something
در چیزی سهیم شدن/چیزی را به اشتراک داشتن
1. I didn't really share in her love of animals.
1. من عشق او به حیوانات را واقعاً به اشتراک نداشتم.
2. We should share in the reward.
2. ما باید در جایزه با هم سهیم شویم.
3
در میان گذاشتن
(افکار، تجربیات و ...) به اشتراک گذاشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
در میان گذاشتن
1.The group listens while one person shares.
1. گروه گوش میکند درحالی یک فرد افکارش را به اشتراک میگذارد.
to share something (with somebody)
چیزی را (با کسی) در میان گذاشتن/به اشتراک گذاشتن
1. The conference is a good place to share information and exchange ideas.
1. آن کنفرانس مکان خوبی برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات و تبادل ایدهها است.
2. The two friends shared everything—they had no secrets.
2. آن دو دوست، همهچیز را (با هم) درمیان میگذاشتند؛ آنها هیچ رازی نداشتند.
3. Would you like to share your thoughts with the group, Donald?
3. دوست داری افکارت را با گروه در میان بگذاری، "دونالد"؟
4
شرکت کردن
نقش داشتن، شرکت داشتن
مترادف و متضاد
participate
take part
to share in something
در چیزی شرکت کردن
1. I try to get the kids to share in the housework.
1. من سعی میکنم بچهها را در کار خانه شرکت دهم.
2. UK companies would share in the development of three oil platforms.
2. شرکتهای بریتانیایی در توسعه [ساخت] سه سکوی نفتی شرکت میکنند.
[اسم]
share
/ʃer/
قابل شمارش
5
سهم
سهام (جمع)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سهام
سهم
to have/hold/own shares
سهام داشتن/صاحب سهام بودن
A lot of the employees own shares in the company.
کارکنان زیادی در شرکت صاحب سهام هستند.
to buy/invest in shares
سهام خریدن/در (بازار) سهام سرمایهگذاری کردن
I bought some shares in British Gas five years ago.
من پنج سال پیش چند سهام شرکت "بریتیش گاز" را خریدم.
shares fall/go down
ارزش سهام سقوط میکند/پایین میآید
Shares fell sharply on the London Stock Market yesterday.
ارزش سهام دیروز در بازار سهام لندن به شدت پایین آمد.
shares rise/go up
ارزش سهام زیاد میشود/بالا میرود
Shares rose quickly after his speech.
ارزش سهام سریعاً پس از سخنرانی او بالا رفت.
a share certificate
گواهی سهام
A share certificate shall be signed by the legal representative and sealed by the company.
یک گواهی سهام باید توسط نماینده قانونی امضا شود و توسط شرکت مهر و موم شود.
share capital
سرمایه سهمی
The bank has a share capital of almost 100 million dollars.
آن بانک سرمایه سهمیای تقریباً 100 میلیون دلاری است.
6
بخش
سهم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بخش
بهره
نصیب
قسمت
1.We all did our share.
1. ما همگی سهممان (از کار) را انجام دادیم.
share of/in something
سهم چیزی/در چیزی
1. Next year we hope to have a bigger share of the market.
1. امیدواریم که سال بعد سهم [بخش] بزرگتری از بازار را داشته باشیم.
2. She's not doing her share of the work.
2. او سهم کار خود را انجام نمیدهد.
3. We must all accept some share of the responsibility.
3. همه ما باید بخشهایی از مسئولیت را بپذیریم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
shapely
shaped
shape
shanks' mare
shank's pony
sharing
shark
sharp
sharp-set
sharpen
کلمات نزدیک
shard
shapely
shapeless
shaped
shape up
share a view
share an opinion
share the same taste
share-out
sharecropper
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان