Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فیلمبرداری کردن
2 . شلیک کردن
3 . شوت کردن (فوتبال و...)
4 . با سرعت حرکت کردن
5 . امتیاز گرفتن (گلف)
6 . جوانه (گیاه)
7 . اوف
8 . بگو
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to shoot
/ʃuːt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: shot]
[گذشته: shot]
[گذشته کامل: shot]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فیلمبرداری کردن
فیلم گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فیلمبرداری کردن
مترادف و متضاد
film
photograph
1.Cameras ready? OK, shoot!
1. دوربینها آماده است؟ بسیار خوب، فیلمبرداری کنید!
to shoot a movie ...
فیلم و... فیلمبرداری کردن
1. The movie was shot in black and white.
1. فیلم به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده بود.
2. Where was the movie shot?
2. فیلم کجا فیلمبرداری شده بود؟
2
شلیک کردن
تیراندازی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تیر انداختن
تیراندازی کردن
تیر زدن
در کردن
زدن
شلیک کردن
مترادف و متضاد
discharge
fire
1.If he's not armed, don't shoot.
1. اگر او مسلح نیست، شلیک نکن.
to shoot somebody/something
به کسی/چیزی شلیک کردن
He shot himself during a fit of depression.
او در یک حمله افسردگی به خودش شلیک کرد.
to shoot (something) at somebody/something
(چیزی) به سمت کسی/چیزی شلیک کردن
The kids were shooting arrows at a target.
بچهها داشتند تیرهایی به هدف شلیک میکردند.
to shoot something (from something)
چیزی تیراندازی کردن (از چیزی)
He shot an arrow from his bow.
او از کمانش تیری تیراندازی کرد.
3
شوت کردن (فوتبال و...)
ضربه زدن، پرتاب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شوت کردن
مترادف و متضاد
hit
kick
1.He shot from the middle of the court and still managed to score.
1. او از وسط زمین شوت کرد، ولی با این حال توانست گل بزند.
to shoot at something
به چیزی شوت زدن
to shoot something
چیزی را شوت زدن
4
با سرعت حرکت کردن
مترادف و متضاد
hasten
hurry
race
speed
amble
stroll
to shoot + adv./prep.
به سرعت حرکت کردن
The car shot past us at 75 miles per hour.
ماشین با 75 مایل بر ساعت با سرعت از کنار ما گذشت.
5
امتیاز گرفتن (گلف)
[اسم]
shoot
/ʃuːt/
قابل شمارش
6
جوانه (گیاه)
مترادف و متضاد
bud
sprout
1.The first shoots appear in spring.
1. اولین جوانهها در بهار ظاهر میشوند.
[حرف ندا]
shoot
/ʃuːt/
7
اوف
اَه، لعنتی!
1.Shoot! I've forgotten my book!
1. اوف! کتابم را فراموش کردم!
8
بگو
1.You want to tell me something? OK, shoot!
1. میخواستی چیزی به من بگویی؟ باشه، بگو!
تصاویر
کلمات نزدیک
shoo
shona
shogun
shoestring
shoeshine
shoot down
shoot from the hip
shoot the bull
shoot up
shoot-out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان