[اسم]

shooting

/ˈʃuːtɪŋ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فیلمبرداری

معادل ها در دیکشنری فارسی: فیلمبرداری
  • 1.She was exhausted after a day's shooting.
    1. او بعد از یک روز فیلمبرداری خسته شده بود.
  • 2.Shooting began early this year.
    2. فیلمبرداری اوایل امسال شروع شد.

2 تیراندازی

معادل ها در دیکشنری فارسی: تیراندازی
  • 1.By the time we got there, the shooting was stopped.
    1. زمانی که ما به آنجا رسیدیم، تیراندازی متوقف شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان