[اسم]

sideline

/ˈsaɪˌdlaɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کار فرعی شغل دوم

معادل ها در دیکشنری فارسی: خط فرعی
  • 1.His hobby of winemaking was fast becoming a profitable sideline.
    1. سرگرمی او یعنی شراب‌سازی خیلی زود داشت تبدیل به کار فرعی پرسودش می‌شد.
  • 2.She is developing a nice little sideline in babysitting for friends.
    2. او دارد یک کار دوم کوچک خوب یعنی پرستاری از بچه‌های دوستانش دست‌وپا می‌کند.

2 محصول یا کالای فرعی چیز فرعی

  • 1.Electronic handbooks are a lucrative sideline for the firm.
    1. کتاب‌های الکترونیکی کالای فرعی پرسودی برای شرکت هستند.
  • 2.Soup need not be just a sideline to a meal.
    2. سوپ نباید یک چیز فرعی در کنار یک وعده غذایی باشد.

3 خط کنار زمین (تنیس و ...)

  • 1.The coach stood on the sidelines yelling instructions to the players.
    1. مربی در حالی دستور‌العمل‌ها را برای بازیکنان داد می‌زد، در خط کنار زمین ایستاد.
  • 2.We are just watching the game from the sidelines.
    2. ما تنها بازی را از خط کنار زمین نگاه می‌کنیم.

4 خط فرعی (راه‌آهن و ...)

[فعل]

to sideline

/ˈsaɪˌdlaɪn/
فعل گذرا

5 از شرکت بازداشتن (بازی یا مسابقه)

  • 1.An ankle injury has sidelined him for two weeks
    1. آسیب به مچ او را برای دو هفته از شرکت بازداشت.
  • 2.The player has been sidelined by a knee injury.
    2. بازیکن به خاطر آسیب زانو از شرکت بازداشته شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان