Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شل کردن
2 . کند کردن
3 . شل شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to slacken
/slˈækən/
فعل گذرا
[گذشته: slackened]
[گذشته: slackened]
[گذشته کامل: slackened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
شل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شل کردن
مترادف و متضاد
loosen
1.He slackened the ropes slightly.
1. او اندکی طنابها را شل کرد.
2
کند کردن
آهسته کردن، کم کردن
1.She slackened her pace a little
1. او اندکی سرعتش را کم کرد.
3
شل شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شل شدن
شل شدن
تصاویر
کلمات نزدیک
slack off
slack
slab
skywards
skyscraper
slacken off
slacker
slackness
slacks
slag
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان