[فعل]

to slam

/slæm/
فعل گذرا
[گذشته: slammed] [گذشته: slammed] [گذشته کامل: slammed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کوبیدن محکم به هم خوردن

  • 1.Close the door carefully, don't slam it.
    1. با دقت در را ببند، آن را نکوب.
  • 2.She slammed the phone down.
    2. او تلفن را کوبید.
  • 3.The wind made the window slam.
    3. باد باعث شد پنجره محکم بسته شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان