[فعل]

to slow down

/sloʊ daʊn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: slowed down] [گذشته: slowed down] [گذشته کامل: slowed down]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (از) سرعت کم کردن آهسته‌تر رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: از شدت افتادن
  • 1.Slow down, you two, you're walking too fast!
    1. آهسته‌تر (بروید)، شما دو تا، خیلی سریع راه می‌روید!
  • 2.The car slowed down as it approached the junction.
    2. اتومبیل با نزدیک شدن به تقاطع، سرعت کم کرد.

2 کمتر فعالیت کردن فعالیت کمتری داشتن

  • 1.The doctor told me I should slow down and not work so hard.
    1. دکتر به من گفت که باید فعالیتم را کمتر کنم و خیلی سخت کار نکنم.
  • 2.You must slow down or you'll make yourself ill.
    2. باید کمتر فعالیت کنی، وگرنه مریض می‌شوی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان