Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بو
2 . بویایی
3 . بوی بد
4 . استشمام
5 . بو کردن
6 . بوی بد دادن
7 . بوی بخصوصی داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
smell
/smel/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بو
مترادف و متضاد
aroma
fragrance
scent
1.I love the smell of orange blossoms.
1. من عاشق بوی شکوفههای پرتقال هستم.
2.There's a delicious smell in here.
2. بوی خوشمزهای [مطبوعی] اینجا میآید.
a faint/strong smell of something
بوی کم/شدید چیزی
a strong smell of garlic
بوی شدید سیر
a sweet/fresh/musty smell
بوی شیرین/تازه/کهنه [ناگرفته]
2
بویایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بویایی
شامه
شم
1.Smell is one of the five senses.
1. بویایی یک از پنج حواس است.
sense of smell
حس بویایی
Dogs have a very good sense of smell.
سگها حس بویایی بسیار خوبی دارند.
3
بوی بد
بو
مترادف و متضاد
odour
reek
stench
stink
1.I wish I could get rid of that smell in the bathroom.
1. کاش میتوانستم از شر بوی بد دستشویی خلاص شوم.
4
استشمام
بوکشی، بوییدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استشمام
استنشاق
[فعل]
to smell
/smel/
فعل گذرا
[گذشته: smelled]
[گذشته: smelled]
[گذشته کامل: smelled]
صرف فعل
5
بو کردن
بو کشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استشمام کردن
بو کردن
بوییدن
مترادف و متضاد
get a whiff of
scent
sniff
1.Humans can't smell as well as dogs.
1. انسانها نمیتوانند به خوبی سگها بو بکشند.
to smell something
چیزی را بو کردن
Come and smell these flowers!
بیا و این گلها را بو کن!
to smell something doing something
بوی انجام کاری را حس کردن
Can you smell something burning?
آیا بوی سوختن چیزی را احساس میکنی؟
to smell that…
بو کردن اینکه...
I could smell that something was burning.
من میتوانستم این بو را احساس کنم که چیزی داشت میسوخت.
6
بوی بد دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بو دادن
مترادف و متضاد
reek
stink
1.Your running shoes really smell!
1. کفشهای ورزشی تو خیلی بوی بد میدهند!
7
بوی بخصوصی داشتن
بوی خوب/بد دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بو دادن
مترادف و متضاد
scent
stink
to smell of something
بوی چیزی دادن
His breath smelt of garlic.
نفسش [دهانش] بوی سیر میداد.
to smell like something
بوی چیزی دادن
What does the perfume smell like?
عطر بوی چه میدهد [چه نوع بویی دارد؟]
to smell + adj
بوی ... دادن
Dinner smells good.
شام بوی خوبی میدهد [دارد].
تصاویر
کلمات نزدیک
smeared
smear test
smear campaign
smear
smattering
smell a rat
smell something fishy
smelly
smelt
smidgen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان