Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آرام کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to soothe
/suð/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: soothed]
[گذشته: soothed]
[گذشته کامل: soothed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
آرام کردن
تسکین دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آرام کردن
آسوده کردن
تسکین دادن
مترادف و متضاد
calm
pacify
relieve
aggravate
agitate
disturb
1.Heat soothes some aches; cold soothes others.
1. برخی دردها را گرما و برخی دیگر را سرما تسکین میدهد.
2.Rosalie's nerves were soothed by the soft music.
2. اعصاب "روزالی" با موسیقی ملایم تسکین یافت.
3.With an embrace, the mother soothed the child.
3. مادر با آغوش (خود) کودک را آرام کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
soot
sooner or later
sooner
soon-to-be
soon after
soother
soothing
soothsayer
sop
sophia
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان