[اسم]

sort

/sɔːrt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نوع گونه

معادل ها در دیکشنری فارسی: جور نوع سنخ قبیل قسم قماش گونه
مترادف و متضاد kind type variety
  • 1.Plants of this sort need lots of sun.
    1. این گونه از گیاهان به نور زیاد نیاز دارند.
  • 2.We both like the same sort of music.
    2. هر دوی ما یک نوع موسیقی را دوست داریم.
what sort of
چه نوع
  • What sort of shoes will I need?
    به چه نوع کفشی نیاز خواهم داشت؟
[فعل]

to sort

/sɔːrt/
فعل گذرا
[گذشته: sorted] [گذشته: sorted] [گذشته کامل: sorted]

2 دسته‌بندی کردن طبقه‌بندی کردن، مرتب کردن، جدا کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جور کردن درجه‌بندی کردن
to sort something
چیزی را دسته‌بندی کردن
  • Paper, plastic and cans are sorted for recycling.
    کاغذ، پلاستیک و قوطی‌های فلزی برای بازیافت شدن دسته‌بندی شدند.
to sort something into something
چیزی را به چیزی طبقه‌بندی کردن
  • I'm going to sort these old books into those to be kept and those to be thrown away.
    من می خواهم این کتاب های قدیمی را به دو دسته آنها که باید نگه داشته شوند و آنها که باید دور ریخته شوند طبقه بندی کنم.
to sort something from something
چیزی را از چیزی جدا کردن
  • Women and children sorted the ore from the rock.
    زنان و بچه‌ها سنگ معدن را از سنگ جدا کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان