[فعل]

to split

/splɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: split] [گذشته: split] [گذشته کامل: split]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جدا شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جدا شدن
to split with somebody
از کسی جدا شدن
  • The singer split with his wife last June.
    خواننده ژوئن امسال از همسرش جدا شد.
to split from somebody
از کسی جدا شدن
  • She intends to split from the band at the end of the tour.
    او قصد دارد در پایان تور از گروه جدا شود.

2 قسمت کردن تقسیم کردن، تقسیم شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نصف کردن
to split something into something
چیزی را به چیزی تقسیم کردن
  • The teacher split the children up into three groups.
    معلم بچه‌ها را به سه گروه تقسیم کرد.
to split into something
به چیزی تقسیم شدن
  • The results split into two groups.
    نتایج به دو گروه تقسیم شدند.
to split something with somebody
چیزی را با کسی قسمت کردن
  • She split the money she won with her brother.
    او پولی که برنده شد را با برادرش قسمت کرد.
to split something between somebody/something
چیزی را بین کسی/چیزی تقسیم کردن
  • The prize was split between Susan and Kate.
    جایزه بین "سوزان" و "کیت" قسمت شد.

3 پاره کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاره کردن چاک دادن شکاف دادن
to split something
چیزی را پاره کردن
  • How did you split you jeans?
    چطوری شلوار لی‌ات را پاره کردی؟

4 پاره شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چاک خوردن
  • 1.His jeans split when he sat down.
    1. وقتی او نشست شلوار لی‌اش پاره شد.
to split open
پاره شدن
  • The cushion split open and sent feathers everywhere.
    کوسن پاره شد و پر به همه جا پخش شد.

5 جایی را (ناگهانی) ترک کردن جیم شدن، جیم زدن

  • 1.Let's just split!
    1. بیا جیم بشیم.

6 شکافتن از هم جدا کردن، شکستن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شکافتن
[اسم]

split

/splɪt/
قابل شمارش

7 پارگی چاک

معادل ها در دیکشنری فارسی: پارگی
  • 1.There's a big split in the tent.
    1. یک پارگی بزرگ در چادر مسافرتی وجود دارد.

8 جدایی دودستگی، چنددستگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: جدایی
split within something
دودستگی بین چیزی
  • a split within the party leadership
    یک دودستگی بین رهبران حزب
split with somebody/something
جدایی از کسی/چیزی
  • his bitter split with his wife
    جدایی تلخ او از زنش
split between A and B
دودستگی بین (آ) و (ب)
  • There have been reports of a split between the Prime Minister and the Cabinet.
    گزارش‌هایی از دودستگی بین نخست‌وزیر و کابینه وجود داشته است.

9 دسر موز

مترادف و متضاد banana split
[صفت]

split

/splɪt/
قابل مقایسه

10 شکافته

معادل ها در دیکشنری فارسی: شکافته
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان