Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جدا شدن
2 . قسمت کردن
3 . پاره کردن
4 . پاره شدن
5 . جایی را (ناگهانی) ترک کردن
6 . شکافتن
7 . پارگی
8 . جدایی
9 . دسر موز
10 . شکافته
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to split
/splɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: split]
[گذشته: split]
[گذشته کامل: split]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جدا شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جدا شدن
to split with somebody
از کسی جدا شدن
The singer split with his wife last June.
خواننده ژوئن امسال از همسرش جدا شد.
to split from somebody
از کسی جدا شدن
She intends to split from the band at the end of the tour.
او قصد دارد در پایان تور از گروه جدا شود.
2
قسمت کردن
تقسیم کردن، تقسیم شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نصف کردن
to split something into something
چیزی را به چیزی تقسیم کردن
The teacher split the children up into three groups.
معلم بچهها را به سه گروه تقسیم کرد.
to split into something
به چیزی تقسیم شدن
The results split into two groups.
نتایج به دو گروه تقسیم شدند.
to split something with somebody
چیزی را با کسی قسمت کردن
She split the money she won with her brother.
او پولی که برنده شد را با برادرش قسمت کرد.
to split something between somebody/something
چیزی را بین کسی/چیزی تقسیم کردن
The prize was split between Susan and Kate.
جایزه بین "سوزان" و "کیت" قسمت شد.
3
پاره کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پاره کردن
چاک دادن
شکاف دادن
to split something
چیزی را پاره کردن
How did you split you jeans?
چطوری شلوار لیات را پاره کردی؟
4
پاره شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چاک خوردن
1.His jeans split when he sat down.
1. وقتی او نشست شلوار لیاش پاره شد.
to split open
پاره شدن
The cushion split open and sent feathers everywhere.
کوسن پاره شد و پر به همه جا پخش شد.
5
جایی را (ناگهانی) ترک کردن
جیم شدن، جیم زدن
1.Let's just split!
1. بیا جیم بشیم.
6
شکافتن
از هم جدا کردن، شکستن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شکافتن
[اسم]
split
/splɪt/
قابل شمارش
7
پارگی
چاک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پارگی
1.There's a big split in the tent.
1. یک پارگی بزرگ در چادر مسافرتی وجود دارد.
8
جدایی
دودستگی، چنددستگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جدایی
split within something
دودستگی بین چیزی
a split within the party leadership
یک دودستگی بین رهبران حزب
split with somebody/something
جدایی از کسی/چیزی
his bitter split with his wife
جدایی تلخ او از زنش
split between A and B
دودستگی بین (آ) و (ب)
There have been reports of a split between the Prime Minister and the Cabinet.
گزارشهایی از دودستگی بین نخستوزیر و کابینه وجود داشته است.
9
دسر موز
مترادف و متضاد
banana split
[صفت]
split
/splɪt/
قابل مقایسه
10
شکافته
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شکافته
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
splint
splendidly
splendid
spleen
splashy
split-pea
split end
split up
splitting
splosh
کلمات نزدیک
splinter group
splinter
splint
spliff
splice
split end
split ends
split hairs
split infinitive
split peas
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان