[فعل]

to stack

/stæk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: stacked] [گذشته: stacked] [گذشته کامل: stacked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روی هم چیدن جمع کردن، انباشته کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: توده کردن
  • 1.I stacked up the chair after the concert.
    1. بعد از کنسرت صندلی‌ها را روی هم چیدم.

2 در انتظار نوبت فرود بودن (هواپیما) بر فراز فرودگاه دور زدن و منتظر نوبت فرود بودن

[اسم]

stack

/stæk/
قابل شمارش

3 کپه پشته، دسته، توده

معادل ها در دیکشنری فارسی: پشته توده خرمن
مترادف و متضاد pile
a stack of books
یک کپه کتاب

4 پشته (برنامه‌نویسی)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان