[قید]

still

/stɪl/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هنوز

معادل ها در دیکشنری فارسی: هنوز همچنان
مترادف و متضاد until now up to this time yet no longer
  • 1.I still haven't finished my essay.
    1. هنوز مقاله‌ام را تمام نکرده‌ام.
  • 2.I wrote to them last month and I'm still waiting for a reply.
    2. ماه گذشته برایشان نامه نوشتم و من هنوز منتظر جواب هستم.
  • 3.I'm still hungry.
    3. هنوز گرسنه هستم.
  • 4.It was, and still is, my favorite movie.
    4. آن فیلم موردعلاقه‌ام بود و هنوز است.
  • 5.There's still time to change your mind.
    5. هنوز برای تغییر دادن نظرت [تصمیمت] وقت هست.

2 باز هم با این وجود

مترادف و متضاد all the same however nevertheless
  • 1.She doesn't really have the time, but she still offered to help.
    1. او واقعاً وقت ندارد، اما باز هم پیشنهاد کمک داد.
  • 2.The weather was cold and wet. Still, we had a great time.
    2. هوا سرد و بارانی بود. با این وجود، اوقات بسیار خوبی داشتیم.
  • 3.We searched everywhere but we still couldn't find it.
    3. ما همه‌جا را گشتیم، اما با این وجود نتوانستیم آن را پیدا کنیم.
  • 4.You may not approve of what he did, but he's still your brother.
    4. شما ممکن است با کاری که او کرد، موافق نباشید، اما باز هم او برادر شماست.

3 حتی (برای تأکید قیاسی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: حتی
مترادف و متضاد even
  • 1.If you can manage to get two tickets that's better still.
    1. اگر بتوانی دو بلیت بخری که حتی بهتر است.
  • 2.The next day was warmer still.
    2. روز بعد حتی گرم‌تر (هم) بود.
[اسم]

still

/stɪl/
قابل شمارش

4 عکس (از فیلم، ویدیو و...)

مترادف و متضاد photograph
  • 1.That's a publicity still from his new movie.
    1. آن یک عکس تبلیغاتی از فیلم جدیدش است.
  • 2.The police studied the stills from the security video.
    2. پلیس عکس‌های فیلم [ویدئو] امنیتی را بررسی کرد.

5 دستگاه تقطیر دستگاه چکانش

a whiskey still
دستگاه تقطیر ویسکی
[صفت]

still

/stɪl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: stiller] [حالت عالی: stillest]

6 بی‌حرکت آرام

معادل ها در دیکشنری فارسی: راکد
مترادف و متضاد motionless quiet unmoving moving
to stay/hold/keep/sit still
بی‌حرکت/آرام ماندن/نشستن
  • 1. Can't you sit still?
    1. نمی‌توانی آرام بنشینی؟
  • 2. Children find it difficult to stay still for very long.
    2. برای کودکان، بی‌حرکت ماندن به‌مدت بسیار طولانی سخت است.
  • 3. I can't brush your hair if you don't hold still.
    3. اگر بی‌حرکت نمانی، نمی‌توانم موهایت را شانه کنم.
a still day
یک روز آرام [بدون باد]
  • It was a still summer's day.
    آن یک روز آرام تابستانی بود.
[فعل]

to still

/stɪl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: stilled] [گذشته: stilled] [گذشته کامل: stilled]

7 آرام کردن ساکت کردن، آرام شدن

مترادف و متضاد calm down quiet
  • 1.The wind stilled.
    1. باد آرام شد.
to still somebody/something
کسی/چیزی را آرام کردن
  • She spoke quietly to still the frightened child.
    او به‌آرامی صحبت کرد تا آن کودک وحشت‌زده را آرام کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان