[فعل]

to suppress

/səˈpres/
فعل گذرا
[گذشته: suppressed] [گذشته: suppressed] [گذشته کامل: suppressed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرکوب کردن شکست دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سرکوب کردن
disapproving
مترادف و متضاد quash
  • 1.She was unable to suppress her anger.
    1. او نتوانست خشمش را سرکوب کند.
  • 2.The uprising was ruthlessly suppressed.
    2. قیام بی‌رحمانه سرکوب شد.

2 سرپوش گذاشتن (خبر و...) خفه کردن، (از انتشار) جلوگیری کردن

disapproving
  • 1.The police were accused of suppressing vital evidence.
    1. پلیس متهم به جلوگیری کردن از انتشار مدارک بسیار مهم شد.

3 محدود کردن بازداشتن، جلوی چیزی را گرفتن

  • 1.She was unable to suppress her anger.
    1. او نتوانست جلوی عصبانیتش را بگیرد.
  • 2.The virus suppresses the body’s immune system.
    2. این ویروس سیستم ایمنی بدن را محدود می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان