[اسم]

sweat

/swet/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عرق

معادل ها در دیکشنری فارسی: عرق
  • 1.She wiped the sweat from her face.
    1. او عرق را از صورتش پاک کرد.
  • 2.Their bodies were soaked in sweat.
    2. بدن‌هایشان خیس عرق بود.
beads of sweat
قطره‌های عرق
[فعل]

to sweat

/swet/
فعل ناگذر
[گذشته: sweat] [گذشته: sweat] [گذشته کامل: sweat]

2 عرق کردن تعریق کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: عرق کردن
  • 1.The prisoners were sweating with fear.
    1. زندانی‌ها از ترس عرق کرده بودند.
  • 2.The room was hot and I was starting to sweat.
    2. اتاق گرم بود و من شروع کردم به عرق کردن.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان