[اسم]

tail

/teɪl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دم (حیوان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: دم دنباله
  • 1.The dog ran up, wagging its tail.
    1. سگ در حالی که دمش را تکان می‌داد، با سرعت دوید.
  • 2.The male has beautiful tail feathers.
    2. نرها پرهای دم زیبایی دارند.

2 دم (هواپیما)

the tail of an airplane
دم هواپیما

3 خط (از دو روی سکه، در برابر شیر)

معادل ها در دیکشنری فارسی: خط
مترادف و متضاد head
  • 1.Heads or tails?
    1. شیر یا خط؟
[فعل]

to tail

/teɪl/
فعل گذرا
[گذشته: tailed] [گذشته: tailed] [گذشته کامل: tailed]

4 دمرانی کردن با فاصله کمی از اتومبیل جلویی رانندگی کردن

informal
  • 1.That idiot has been tailing me for the last five minutes.
    1. آن احمق، پنج دقیقه‌ی گذشته را با فاصله‌ی کمی از (اتومبیل) من رانندگی کرده است.
توضیحاتی در رابطه با tail
واژه tail یا دمرانی کردن، به معنای با فاصله کمی از اتومبیل جلویی رانندگی کردن است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان