[اسم]

tax

/tæks/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مالیات

معادل ها در دیکشنری فارسی: مالیات
مترادف و متضاد levy tariff
  • 1.a tax on cigarettes
    1. مالیات بر سیگار
  • 2.changes in tax rates
    2. تغییر در نرخ مالیات
  • 3.I pay my taxes.
    3. من مالیاتم را می‌دهم.
  • 4.Tax cut
    4. کاهش مالیات
  • 5.to raise taxes
    5. افزایش مالیات‌ها
[فعل]

to tax

/tæks/
فعل گذرا
[گذشته: taxed] [گذشته: taxed] [گذشته کامل: taxed]

2 مالیات گرفتن

مترادف و متضاد levy a tax on
  • 1.He felt that corporations were not being taxed enough.
    1. او احساس کرد که از که شرکت‌ها به اندازه کافی مالیات گرفته نمی‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان