[فعل]

to tick

/tɪk/
فعل گذرا
[گذشته: ticked] [گذشته: ticked] [گذشته کامل: ticked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تیک زدن

  • 1.Please tick this box if you do not wish to receive such mailings.
    1. لطفاً این کادر را تیک بزنید، اگر مایل نیستید چنین نامه‌هایی دریافت کنید.

2 تیک‌تاک کردن

  • 1.In the silence we could hear the clock ticking.
    1. در سکوت ما می‌توانستیم (صدای) تیک‌تاک کردن ساعت را بشنویم.
[اسم]

tick

/tɪk/
قابل شمارش

3 (علامت) تیک

4 صدای تیک تیک

  • 1.The loud tick of the hall clock kept me awake.
    1. صدای تیک تیک بلند ساعت راهرو من را بیدار نگه می‌داشت.

5 کنه (حشره‌شناسی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: کنه
a tick bite
نیش کنه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان