[فعل]

to tickle

/ˈtɪkl/
فعل گذرا
[گذشته: tickled] [گذشته: tickled] [گذشته کامل: tickled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قلقلک دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: قلقلک دادن
  • 1.She tickled the baby's feet.
    1. او پاهای نوزاد را قلقلک داد.

2 خاریدن قلقلک آمدن

  • 1.My nose tickles.
    1. دماغم می‌خارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان