Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . قلقلک دادن
2 . خاریدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to tickle
/ˈtɪkl/
فعل گذرا
[گذشته: tickled]
[گذشته: tickled]
[گذشته کامل: tickled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
قلقلک دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قلقلک دادن
1.She tickled the baby's feet.
1. او پاهای نوزاد را قلقلک داد.
2
خاریدن
قلقلک آمدن
1.My nose tickles.
1. دماغم میخارد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
ticket office
ticket booth
ticket
ticker
tick off
tickled pink
tickling
ticktacktoe
ticktacktoo
tiddler
کلمات نزدیک
ticket tout
ticket office
ticket counter
ticket collector
ticket
tickle someone pink
tickled pink
ticklish
tidal
tidal wave
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان