Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مرتب کردن
2 . مرتب
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to tidy
/ˈtaɪ.di/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: tidied]
[گذشته: tidied]
[گذشته کامل: tidied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مرتب کردن
تر و تمیز کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سامان دادن
انتظام دادن
مترادف و متضاد
clean up
put in order
sort out
tidy up
to tidy up
تر و تمیز کردن
When you cook, could you please tidy up after yourself.
وقتی آشپزی میکنی، میشود لطفا بعدش تر و تمیز کنی؟
to tidy something (up)
چیزی را مرتب کردن
Have you tidied you room, Isabel?
"ایزابل"، اتاقت را مرتب کردهای؟
[صفت]
tidy
/ˈtaɪ.di/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: tidier]
[حالت عالی: tidiest]
2
مرتب
منظم، تمیز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شستهرفته
منظم
مرتب
آراسته
مترادف و متضاد
neat
orderly
spick-and-span
messy
untidy
1.The house was clean and tidy.
1. خانه تمیز و مرتب بود.
to keep something tidy
چیزی را مرتب نگه داشتن
She keeps her flat very tidy.
او خانهاش را بسیار مرتب نگه میدارد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
tidiness
tide
tiddlywinks
tiddler
ticktacktoo
tidy up
tie
tie down
tie up
tieback
کلمات نزدیک
tidiness
tidily
tidemark
tideline
tide turned
tidy up
tie
tie clip
tie down
tie the game
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان