[فعل]

to tidy

/ˈtaɪ.di/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: tidied] [گذشته: tidied] [گذشته کامل: tidied]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مرتب کردن تر و تمیز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سامان دادن انتظام دادن
مترادف و متضاد clean up put in order sort out tidy up
to tidy up
تر و تمیز کردن
  • When you cook, could you please tidy up after yourself.
    وقتی آشپزی می‌کنی، می‌شود لطفا بعدش تر و تمیز کنی؟
to tidy something (up)
چیزی را مرتب کردن
  • Have you tidied you room, Isabel?
    "ایزابل"، اتاقت را مرتب کرده‌ای؟
[صفت]

tidy

/ˈtaɪ.di/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: tidier] [حالت عالی: tidiest]

2 مرتب منظم، تمیز

معادل ها در دیکشنری فارسی: شسته‌رفته منظم مرتب آراسته
مترادف و متضاد neat orderly spick-and-span messy untidy
  • 1.The house was clean and tidy.
    1. خانه تمیز و مرتب بود.
to keep something tidy
چیزی را مرتب نگه داشتن
  • She keeps her flat very tidy.
    او خانه‌اش را بسیار مرتب نگه می‌دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان