[فعل]

to tiptoe

/ˈtɪptoʊ/
فعل ناگذر
[گذشته: tiptoed] [گذشته: tiptoed] [گذشته کامل: tiptoed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روی نوک پا راه رفتن

  • 1.He tiptoed into the bedroom.
    1. او روی نوک پا به اتاق خواب رفت.
[اسم]

tiptoe

/ˈtɪptoʊ/
قابل شمارش

2 نوک پا نوک انگشتان

  • 1.I can reach it if I stand on tiptoe.
    1. اگر روی نوک پایم بایستم دستم به آن می‌رسد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان