Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . روی نوک پا راه رفتن
2 . نوک پا
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to tiptoe
/ˈtɪptoʊ/
فعل ناگذر
[گذشته: tiptoed]
[گذشته: tiptoed]
[گذشته کامل: tiptoed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
روی نوک پا راه رفتن
1.He tiptoed into the bedroom.
1. او روی نوک پا به اتاق خواب رفت.
[اسم]
tiptoe
/ˈtɪptoʊ/
قابل شمارش
2
نوک پا
نوک انگشتان
1.I can reach it if I stand on tiptoe.
1. اگر روی نوک پایم بایستم دستم به آن میرسد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
tipsy
tippytoe
tippet
tipper truck
tipper lorry
tiramisu
tire
tire out
tired
tirelessly
کلمات نزدیک
tipsy
tipster
tipple
tipping
tipper
tiptoe around someone
tirade
tiramisu
tire
tire chains
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان