Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . لاستیک (اتومبیل و ...)
2 . خسته شدن
3 . خسته کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
tire
/ˈtaɪər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
لاستیک (اتومبیل و ...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تایر
لاستیک
a flat/burst/punctured tire
لاستیک پنچر/ترکیده/سوراخ شده
I think we have a flat tire.
فکر میکنم که لاستیک (لاستیک) ما پنچر شده است.
a front/back/rear tire
لاستیک جلو/عقب/پشت
to pump up a tire
لاستیک پر کردن
to check your tire pressure
فشار باد لاستیک را چک کردن
[فعل]
to tire
/ˈtaɪər/
فعل ناگذر
[گذشته: tired]
[گذشته: tired]
[گذشته کامل: tired]
صرف فعل
2
خسته شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خسته شدن
to tire of something/somebody
از چیزی/کسی خسته شدن
1. She was sure that he would soon tire of her.
1. مطمئن بود که او زود از او خسته خواهد شد.
2. They soon tired of the beach and went for a walk.
2. آنها زود از ساحل خسته شدند و برای قدم زدن رفتند.
3
خسته کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خسته کردن
to tire somebody (out)
کسی را خسته کردن
1. All that walking tired me out.
1. آن همه قدم زدن من را خسته کرد.
2. If driving tires you, take the train.
2. اگر رانندگی خستهات میکند، با قطار برو.
تصاویر
کلمات نزدیک
tiramisu
tirade
tiptoe around someone
tiptoe
tipsy
tire chains
tired
tired out
tiredly
tiredness
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان