Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . لمس کردن
2 . تحتتأثیر قرار دادن
3 . لمس
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to touch
/tʌtʃ/
فعل گذرا
[گذشته: touched]
[گذشته: touched]
[گذشته کامل: touched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
لمس کردن
دست زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دست زدن
لمس کردن
to touch somebody/something
کسی/چیزی را لمس کردن
1. He touched the girl on the arm to get her attention.
1. او بازوی (آن) دختر را لمس کرد تا توجه او را جلب کند.
2. That paint is wet - don't touch it.
2. آن رنگ خیس است؛ به آن دست نزن.
2
تحتتأثیر قرار دادن
مترادف و متضاد
affect
move
to be touched by somebody/something
توسط کسی/چیزی تحتتأثیر قرار گرفتن
I was deeply touched by her letter.
من توسط نامه او عمیقاً تحتتأثیر قرار گرفتم.
[اسم]
touch
/tʌtʃ/
قابل شمارش
3
لمس
لامسه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بساوایی
تماس
لمس
مس
مترادف و متضاد
feeling
press
tap
1.the sense of touch
1. حس لامسه
at the touch of something
با لمس چیزی
At the touch of a button, the door opened.
با لمس یک دکمه، در باز شد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
toucan
toter
tote up
tote bag
tote
touch and go
touch down
touch on
touch up
touching
کلمات نزدیک
toucan
totter
tote
totally agree
totally
touch a raw nerve
touch down
touch football
touch judge
touch on
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان