Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اثر
2 . مقدار اندک
3 . (رد چیزی یا کسی را) پیدا کردن
4 . کپی کردن (از یک طرح با کاغذ کاربن)
5 . رسم کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
trace
/treɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اثر
نشانه، رد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اثر
سراغ
to find a trace of somebody/something
اثری از کسی/چیزی پیدا کردن
Police searched the area but found no trace of the escaped prisoners.
پلیس منطقه را گشت، اما هیچ اثری از زندانیهای فراری پیدا نکرد.
to leave no trace
هیچ اثری باقی نگذاشتن
without a trace
بدون اثر
He seems to have disappeared without a trace.
او به نظر بدون هیچ اثری ناپدید شده است.
trace of something
نشانهای از چیزی
There was no trace of her anywhere.
در هیچ کجا هیچ نشانهای از او نبود.
to do/run a trace on something
رد چیزی را گرفتن/چیزی را ردیابی کردن
1. Detectives are doing a trace on the vehicle.
1. کارآگاهان دارند ماشین را ردیابی میکنند.
2. The police ran a trace on the call.
2. پلیس رد تماس را گرفت.
2
مقدار اندک
1.Traces of blood were found at the crime scene.
1. مقادیر اندکی خون در صحنه جرم یافت شد.
[فعل]
to trace
/treɪs/
فعل گذرا
[گذشته: traced]
[گذشته: traced]
[گذشته کامل: traced]
صرف فعل
3
(رد چیزی یا کسی را) پیدا کردن
دنبال کردن، تعقیب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ردیابی کردن
to trace somebody/something (to something)
رد کسی/چیزی را (در جایی) پیدا کردن
The police traced the gang to a house in Rochester.
پلیس رد گروه خلافکاران را در خانهای در روچستر پیدا کرد.
to trace something (back) (to something)
رد چیزی را (تا چیزی) پیدا کردن
She could trace her family tree back to the 18th century.
او توانست رد شجره خانوادگی خود را تا قرن هجدهم پیدا کند [دنبال کند].
to trace something (from something) (to something)
چیزی را (از چیزی) (تا چیزی) دنبال کردن
Her book traces the town's history from colonial times to the present day.
کتابش تاریخ شهر را از زمان استعمار تا زمان حاضر دنبال میکند.
to trace something
چیزی را دنبال کردن
He traced the route on the map.
او مسیر را در نقشه (با انگشت) دنبال کرد.
4
کپی کردن (از یک طرح با کاغذ کاربن)
5
رسم کردن
ترسیم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترسیم کردن
1.She traced a line in the sand.
1. او (با انگشت) روی شن خطی کشید.
تصاویر
کلمات نزدیک
tp
toyshop
toyota
toy store
toy boy
trace element
tracey
trachea
trachoma
trachomatous
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان