[اسم]

track

/træk/
قابل شمارش

1 قطعه موسیقی آهنگ، ترک

مترادف و متضاد recording song
  • 1.It is a track from their latest album.
    1. این یک قطعه موسیقی از جدیدترین آلبومشان [آلبوم اخیرشان] است.
  • 2.The CD contains early Elvis Presley tracks.
    2. این سی‌دی حاوی اولین ترک‌های "الویس پرسلی" است.
  • 3.There are thirteen tracks on the album.
    3. سیزده آهنگ در آلبوم وجود دارد.

2 مسیر (معمولاً خاکی) راه، جاده

مترادف و متضاد path pathway rough path
  • 1.The road leading to the farm was little more than a dirt track.
    1. جاده‌ای که به مزرعه منتهی می‌شد، کمی بیشتر [بهتر] از یک جاده خاکی بود.
  • 2.The track led through dense forest.
    2. آن مسیر از جنگل انبوه می‌گذشت.
  • 3.We followed a dirt track off the main road.
    3. ما یک جاده خاکی را به خارج از جاده اصلی دنبال کردیم.

3 زمین (مسابقه) مسیر، پیست، زمین (مخصوص دو)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیست دو
مترادف و متضاد course racecourse running track
  • 1.To run a mile, you have to run four circuits of the track.
    1. برای یک مایل دویدن، شما باید چهاردور زمین مسابقه را بدوید.
race/running track
زمین مسابقه/دو
  • They had practice in the race track.
    آن‌ها در زمین مسابقه تمرین داشتند.
the track
پیست اسب‌سواری
  • He likes to spend his Saturdays at the track.
    او دوست دارد شنبه‌هایش را در پیست اسب‌سواری سپری کند.

4 دو (ورزش) دو و میدانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: دو
  • 1.Guess you can say Freeman was my introduction to track and field.
    1. فکر می‌کنم بتوانی بگویی که "فریمن" آشنایی من با (ورزش) دو و میدانی بود.
  • 2.My father was a big track star when he was in school.
    2. پدرم وقتی که به مدرسه می‌رفت یک ستاره دو و میدانی بزرگ بود.

5 ردپا رد

معادل ها در دیکشنری فارسی: پی رد
مترادف و متضاد mark trace
to follow the tracks of something/somebody or something's/somebody's tracks
رد [ردپای] چیزی/کسی را دنبال کردن
  • 1. The hunters followed the tracks of the deer for hours.
    1. شکارچیان، ردپای گوزن را ساعت‌ها دنبال کردند.
  • 2. We followed the bear's tracks in the snow.
    2. ما ردپای خرس را در برف دنبال کردیم.
tire tracks
رد لاستیک
  • Police found tire tracks in the mud.
    پلیس در گل رد لاستیک پیدا کرد.
توضیحات درباره کاربرد واژه track
واژه track در این مفهوم معمولاً به‌طور جمع "traces" استفاده می‌شود.

6 ریل خط آهن

مترادف و متضاد rail railway line
  • 1.The country has thousands of miles of track.
    1. این کشور هزاران مایل خط آهن دارد.
  • 2.The track was damaged in several places.
    2. ریل در چندین قسمت آسیب دیده بود.
  • 3.The train for Boston is leaving from track 2.
    3. قطار بوستون از ریل دو حرکت می‌کند.
  • 4.The train for Chicago is on track 9.
    4. قطار شیکاگو در ریل 9 است.
railway/railroad tracks
ریل راه‌آهن
  • Citizens lit torches along the railroad tracks to pay their last respects to Lincoln.
    شهروندان فانوس‌هایی در امتداد ریل راه‌آهن روشن کردند تا آخرین احترامشان را به "لینکلن" نشان دهند [ابراز کنند].
to leave the tracks
از ریل خارج شدن
  • The train had left the tracks.
    قطار از ریل خارج شده بود.

7 زنجیر (تانک و ...)

8 میله پرده میل پرده، ریل پرده

[فعل]

to track

/træk/
فعل گذرا
[گذشته: tracked] [گذشته: tracked] [گذشته کامل: tracked]

9 رد گرفتن ردیابی کردن، (ردپا) دنبال کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رد گرفتن ردیابی کردن
مترادف و متضاد follow trace trail
to track somebody/something
رد کسی/چیزی را گرفتن [ردپای کسی/چیزی را دنبال کردن]
  • 1. Hunters were tracking and shooting bears.
    1. شکارچیان ردپای خرس‌ها را دنبال و به آن‌ها شلیک می‌کردند.
  • 2. Police have been tracking the four criminals all over Central America.
    2. پلیس رد آن چهار مجرم را در سرتاسر امریکای مرکزی دنبال کرده‌است.
track somebody/something to something
رد کسی را تا چیزی [جایی] دنبال کردن
  • 1. The dogs tracked the wolf to its lair.
    1. سگ‌ها رد آن گرگ را تا لانه‌اش دنبال کردند.
  • 2. The suspect was tracked to the flat.
    2. رد آن مظنون تا آپارتمان دنبال شد [آن مظنون در آپارتمان ردیابی شد].

10 پیگیری کردن روند (پیشرفت چیزی) را دنبال کردن

مترادف و متضاد follow the progress or development note the progress
to track somebody/something
کسی/چیزی را پیگیری کردن [روند (پیشرفت) کسی/چیزی را دنبال کردن]
  • 1. The progress of each student is tracked by computer.
    1. پیشرفت هر دانشجو توسط رایانه پیگیری [دنبال] می‌شود.
  • 2. The research project involves tracking the careers of 400 graduates.
    2. این پروژه تحقیقاتی شامل پیگیری حرفه‌های (کاری) 400 فارغ‌التحصیل است.

11 ردپا (گلی و ...) گذاشتن جای پا گذاشتن

مترادف و متضاد leave marks
to track something (+ adv./prep.)
ردپای چیزی گذاشتن
  • 1. Don't track mud on my clean floor.
    1. ردپای گلی روی زمین تمیز من نگذار [زمین تمیز من را گلی نکن].
  • 2. Which of you boys tracked mud all over the kitchen floor?
    2. کدام یک از شما پسرها تمام کف آشپزخانه ردپای گلی گذاشتید [کف آشپزخانه را گلی کردید]؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان