[اسم]

trial

/ˈtraɪəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محاکمه جلسه دادرسی

معادل ها در دیکشنری فارسی: دادرسی محاکمه
to be on trial
محاکمه شدن
  • He's on trial for murder.
    او به خاطر قتل محاکمه می‌شود.
to stand/face trial
محاکمه شدن/در دادگاه حاضر شدن
  • Doctors said he was unfit to stand trial.
    دکترها گفتند او برای محاکمه شدن واجد شرایط نیست.
to put/bring somebody on trial
محاکمه کردن/کسی را به دادگاه کشاندن
  • The people who were responsible for this crime must be brought to trial.
    افرادی که مسئول این جرم بودند باید به محاکمه شوند.
to receive a trial
دادگاهی داشتن
  • He did not receive a fair trial.
    او محاکمه‌ای عادلانه نداشت [او را عادلانه محاکمه نکردند].

2 آزمایش امتحان

معادل ها در دیکشنری فارسی: آزمایش آزمایشی امتحانی
to conduct trials
آزمایشات انجام دادن
  • They are conducting trials of a new drug.
    آنها دارند آزمایشاتی روی داروی جدید انجام می‌دهند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان