Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ماشه
2 . موجب
3 . به کار انداختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
trigger
/ˈtrɪɡər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ماشه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ماشه
to pull/squeeze the trigger
ماشه را کشیدن/شلیک کردن
Pull the trigger!
ماشه را بکش!
2
موجب
علت، سبب، انگیزه
trigger for something
موجب چیزی
A quick-fix solution could be a trigger for higher inflation.
یک راه حل آسان [موقتی] میتواند موجب تورم بیشتری شود.
trigger to something/to do something
موجب چیزی/انجام کاری
Intense sunlight may be a trigger to skin cancer.
نور شدید خورشید ممکن است موجب سرطان پوست شود.
[فعل]
to trigger
/ˈtrɪɡər/
فعل گذرا
[گذشته: triggered]
[گذشته: triggered]
[گذشته کامل: triggered]
صرف فعل
3
به کار انداختن
موجب شدن، سبب شدن
مترادف و متضاد
cause
set off
to trigger something (off)
موجب چیزی شدن
Nuts can trigger off a violent allergic reaction.
آجیل میتواند موجب واکنش شدید آلرژیک شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
trifling
trifle
tricycle
tricolor
tricky
trigonometry
trihedron
trike
trilateral
trilby
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان