[اسم]

truss

/trʌs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خوشه

2 خرپا (معماری) پایه

معادل ها در دیکشنری فارسی: خرپا
roof trusses
پایه‌های سقف
  • He has learned how to build roof trusses.
    او یاد گرفته است که چطور پایه‌های سقف بسازد.

3 فتق‌بند شکم‌بند

معادل ها در دیکشنری فارسی: فتق‌بند

4 دسته کاه

[فعل]

to truss

/trʌs/
فعل گذرا و ناگذر

5 دسته کردن خوشه کردن

6 با خرپا مستحکم کردن

7 لباس (مجلسی و نا راحت) پوشاندن

  • 1.He was trussed up in an uncomfortable suit.
    1. به او با یک کت نا راحت لباس پوشانده شد.
  • 2.I resent having to truss myself
    2. از این که به خودم لباس (مجلسی و نا راحت) بپوشانم، بدم می‌آید.

8 (دست‌ها و پاها را) بستن

  • 1.I found him trussed up in his cupboard.
    1. من او را دست و پا بسته در کابینت پیدا کردم.
  • 2.The guard had been gagged and trussed up.
    2. به نگهبان دهان‌بند زده بودند و دست و پایش را بسته بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان