Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اعتماد کردن
2 . اعتماد
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to trust
/trʌst/
فعل گذرا
[گذشته: trusted]
[گذشته: trusted]
[گذشته کامل: trusted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اعتماد کردن
اعتماد داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اعتماد کردن
مترادف و متضاد
entrust
have faith in
distrust
to trust somebody
به کسی اعتماد داشتن
1. She trusts Alan.
1. او به "الن" اعتماد دارد.
2. That man is not to be trusted.
2. به آن مرد نباید اعتماد شود.
3. Trust me - I know about these things.
3. به من اعتماد کن - من درباره این چیزها میدانم.
to trust somebody to do something
به انجام کاری توسط کسی اعتماد داشتن
I trust her to make the right decision.
به او در گرفتن تصمیم درست، اعتماد دارم.
to trust in somebody/something
به کسی/چیزی اعتماد داشتن
She needs to trust more in her own abilities.
او باید بیشتر به تواناییهای خودش اعتماد داشته باشد.
to trust to something
به چیزی اعتماد کردن
I walked in the dark, trusting to luck to find the right door.
من در تاریکی راه رفتم و به شانس اعتماد کردم که در درست را پیدا کنم.
to trust somebody with something/somebody
به کسی با چیزی/کسی اعتماد داشتن
I'd trust her with my life.
من با تمام زندگیام به او اعتماد دارم.
[اسم]
trust
/trʌst/
غیرقابل شمارش
2
اعتماد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اطمینان
اعتماد
توکل
وثوق
مترادف و متضاد
belief
confidence
trust in somebody/something
اعتماد به کسی/چیزی
Her trust in him was unfounded.
اعتمادش به او بیپایه بود.
to earn somebody's trust
اعتماد کسی را کسب کردن [به دست آوردن]
It has taken years to earn their trust.
سالها طول کشیده تا اعتماد آنها را کسب کنیم.
based on trust
بر مبنای اعتماد
a relationship based on trust and understanding
رابطهای بر مبنای اعتماد و تفاهم
to put one's trust in somebody/something
به کسی/چیزی اعتماد کردن
If you put your trust in me, I will not let you down.
اگر به من اعتماد کنی، ناامیدت نخواهم کرد.
to betray one's trust
به اعتماد کسی خیانت کردن
She will not betray your trust.
او به اعتماد شما خیانت نخواهد کرد.
to place trust in somebody/something
به کسی/چیزی اعتماد کردن
If I were you, I would not place too much trust in their findings.
اگر جای تو بودم، خیلی به یافتههای آنها اعتماد نمیکردم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
trunks
trunk
trundle bed
truncus pulmonalis
trumpeter
trustfulness
trustingness
trustworthy
trusty
truthful
کلمات نزدیک
truss
trunks
trunk-like
trunk road
trunk
trust fund
trust one's intuition
trustee
trustworthiness
trustworthy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان