Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سعی کردن
2 . امتحان کردن
3 . محاکمه کردن
4 . امتحان
5 . امتیازگیری از طریق لمس منطقه گل با توپ (راگبی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to try
/traɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: tried]
[گذشته: tried]
[گذشته کامل: tried]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سعی کردن
تلاش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تلاش کردن
سعی کردن
مترادف و متضاد
attempt
endeavour
seek
undertake
1.If I don't get into the football academy this year, I'll try again next year.
1. اگر امسال نتوانم عضو [وارد] آکادمی فوتبال شوم، سال بعد دوباره تلاش میکنم.
to try to do something
سعی کردن برای انجام کاری
I tried to open the window but I couldn't.
سعی کردم پنجره را باز کنم، اما نتوانستم.
to try hard
خیلی تلاش کردن
I've tried really hard but I can't persuade him to come.
خیلی تلاش کردهام، اما نمیتوانم او را به آمدن متقاعد کنم.
to try one's best/hardest (to do something)
به شدت/سخت تلاش خود را کردن (برای انجام کاری)
She tried her best to solve the problem.
او به شدت تلاشش را کرد که مشکل را حل کند.
2
امتحان کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آزمودن
امتحان کردن
مترادف و متضاد
check out
test
try out
to try something
چیزی را امتحان کردن
1. Have you tried this new coffee? It's very good.
1. آیا این قهوه جدید را امتحان کردی؟ خیلی خوب است.
2. You should try my food.
2. باید غذای مرا امتحان کنی.
to try doing something
انجام کاری را امتحان کردن
John isn't here. Try calling his home number.
"جان" اینجا نیست. زنگ زدن به شماره تلفن خانهاش را امتحان کنید [با شماره تلفن خانهاش تماس بگیرید].
3
محاکمه کردن
رسیدگی کردن (در دادگاه)، بررسی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دادگاهی کردن
محاکمه کردن
to try somebody (for something)
کسی را (برای چیزی) محاکمه کردن
He was tried for murder.
او برای قتل محاکمه شد.
to try a case
به پروندهای رسیدگی کردن/پروندهای را بررسی کردن
The case was tried before a jury.
آن پرونده مقابل یک هیئت منصفه بررسی شد.
[اسم]
try
/traɪ/
قابل شمارش
4
امتحان
تلاش
مترادف و متضاد
attempt
effort
endeavour
to be worth a try
ارزش امتحان کردن را داشتن
You could ask him - it's worth a try.
میتوانی از او بپرسی؛ ارزش امتحان کردن را دارد [به امتحانش میارزد].
to have a try at something/at doing something
سعی کردن کاری را انجام دادن
Why don't you have a try at convincing him?
چرا سعی نمیکنی او را قانع کنی؟
to make another try at
تلاشی دیگر برای کاری کردن
The US negotiators decided to make another try at reaching a settlement.
مذاکرهکنندگان آمریکا تصمیم گرفتند برای رسیدن به توافق، تلاشی دیگر بکنند.
to give something a try
چیزی را امتحان کردن
Hand me the puzzle - I'll give it a try.
پازل را به من بده؛ امتحانش میکنم.
5
امتیازگیری از طریق لمس منطقه گل با توپ (راگبی)
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
truthfully
truthful
trusty
trustworthy
trustingness
try for
try on
try out
tsk
tsunami
کلمات نزدیک
truthfulness
truthfully
truthful
truth
trusty
try on
try one's hand at something
try out
trying
tryst
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان