[اسم]

Turkey

/ˈtɜːrki/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ترکیه

  • 1.Turkey is my native land.
    1. ترکیه، سرزمین مادری‌ام است.
[اسم]

turkey

/ˈtɜːrki/
قابل شمارش
[جمع: turkeys]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بوقلمون (پرنده‌شناسی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: بوقلمون
  • 1.We raise turkeys mainly for the Christmas market.
    1. ما عمدتاً برای بازار (شب) کریسمس بوقلمون پرورش می‌دهیم.

2 آدم احمق

disapproving informal
مترادف و متضاد fool stupid person
  • 1.What a turkey!
    1. عجب آدم احمقی!

3 ناکامی شکست

informal
مترادف و متضاد disappointment
  • 1.The movie was a real turkey.
    1. آن فیلم ناکامی بزرگی بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان