[فعل]

to unleash

/ʌnˈliːʃ/
فعل گذرا
[گذشته: unleashed] [گذشته: unleashed] [گذشته کامل: unleashed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 موجب شدن (چیزی به‌طور ناگهانی)

  • 1.The government's proposals unleashed a storm of protest in the press.
    1. پیشنهادات دولت موجب موجی از اعتراضات در رسانه شد.

2 (مهار یا عنان را) برداشتن قلاده را باز کردن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان