Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تأیید کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to verify
/ˈvɛrəˌfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: verified]
[گذشته: verified]
[گذشته کامل: verified]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تأیید کردن
تصدیق کردن
formal
مترادف و متضاد
confirm
prove
substantiate
refute
1.A "yes man" is an employee who will verify everything the boss says.
1. یک "بله قربان گو" فردی است که هرچیزی رئیسش میگوید تأیید میکند.
2.I was there as a witness to verify the charges against the bus driver.
2. من به عنوان شاهد آنجا بودم تا اتهامات علیه راننده اتوبوس را تأیید کنم.
3.The data I turned in were verified by the clerks in our office.
3. دادههایی که ارائه دادم توسط منشی در اداره ما مورد تأیید قرار گرفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
verification
verifiable
verge
verdure
verdigris
verily
veritable
verity
verjuice
vermicelli
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان