[فعل]

to verify

/ˈvɛrəˌfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: verified] [گذشته: verified] [گذشته کامل: verified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تأیید کردن تصدیق کردن

formal
مترادف و متضاد confirm prove substantiate refute
  • 1.A "yes man" is an employee who will verify everything the boss says.
    1. یک "بله قربان گو" فردی است که هرچیزی رئیسش می‌گوید تأیید می‌کند.
  • 2.I was there as a witness to verify the charges against the bus driver.
    2. من به عنوان شاهد آنجا بودم تا اتهامات علیه راننده اتوبوس را تأیید کنم.
  • 3.The data I turned in were verified by the clerks in our office.
    3. داده‌هایی که ارائه دادم توسط منشی در اداره ما مورد تأیید قرار گرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان