[اسم]

vow

/vaʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قول تعهد، سوگند

معادل ها در دیکشنری فارسی: وعده سوگند عهد قول
  • 1.Nuns take a vow of chastity.
    1. راهبه‌ها سوگند عفاف می‌خورند.
  • 2.to break a vow
    2. تعهدی را شکستن
  • 3.to make a vow
    3. قول دادن
[فعل]

to vow

/vaʊ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: vowed] [گذشته: vowed] [گذشته کامل: vowed]

2 قسم خوردن قول دادن، تعهد دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: وعده دادن نذر کردن قسم خوردن
  • 1.‘I'll be back,’ she vowed.
    1. او قول داد: «من بر خواهم گشت.»
  • 2.She vowed never to speak to him again.
    2. او قسم خورد هرگز با او دوباره صحبت نکند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان